۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

خاطره شماره 2 از رضا



خاطره شماره 2 از رضا :
سلام رضا هستم یک روز عصر با دوستم که از این به بعد تو داستانهام با حرف اول اسمش یعنی "ت" صداش میکنم بیرون بودیک کمی سرماخورده بود بهش گفتم شب بیا درمانگاه خودم انجام چون از امپول میترسید امتناع میکرد اما شب یکباره دیدم امد . رفت نوبت گرفت و پیش دکتر وقتی امد بیرون از قیافه اش معلوم بود امپول داره. دیدم دکتر براش دوتا امپی سیلین نوشته و دوتا تقویتی. گفتم بشین تا داروهات را بگیرم اما باهام امد تو محوطه و گفت من عمرا دوتا امپول باهم بزنم خلاصه داروهاش را گرفتم و رفتیم تو گفم برو بخواب اروم بهت میزنم نترس اینبار برخلاف همیشه و بقیه مریضها که امپول را پشت پرده اماده میردم الکل را برداشتم و رفتم با خودش داخل و شروع کردم به اماده کردن امپولها اول ب کمپلکس و ب12 را اماده و سپس اب مقطر آمپیسیلین را هم قاطیش کردم ان هم در حالیکه با نگاهش داشت التماس میکرد یکیش را بهش بزنم داشت اماده میشد صحنه خوبی بود مانتوش را زده بود بالا داشت دکمه شلوارش را باز میکرد بعد دمر خوابید و گوشه شلوارش را داد پایین من هم رفتم و کمی بیشتر کشیدم پایین شورتش هم نخ در بهشت بود و احتیاجی نداشت به پایین کشیدن. الکل را زدم و امپول را فرو کردم خودش را یک لحظه سفت کرد یک ضربه زدم به باسنش تا شل بشه و امپول را خالی کردم. و شلوارش را دادم بالا. رفتم سراغ امپول دیگه و ان را اماده کردم بهم گفت تو را خدا اروم بزن میدونستم امپولش درد زیادی داره اما بهش گفتم این دردش از اون یکی کمتره سرش را گذاشت بین  دستاش و من شلوارش را دادم پایین الکل زدم و امپول را فرو کردم گفتم خودت را شل بگیر و نفس عمیق بکش و شروع بع تزریق کردم وسطاش بود مه بلند گفت اییییییییییییییییییییییییییی و میخواست برگرده گفتم تمام نشده تکون نخور خلاصه تندتر خالی کردم و امپول را کشیدم بیرون برگشت دیدم اشک تو چشماش جمع شده کمی جاش را براش مالیدم و شلوارش را دادم بالا و  الکل را برداشتم و امدم بیرون بعد از چند دقیقه دیدم لنگون لنگون داره میاد بیرون و براش یک تاکسی دربست کردم و رفت خانه. این را هم اضافه کنم که امپول دومش را چون حالش بد بوده و خاله هاش که خانه اشان بوده به زور داد و بیداد پدر و مادرش خاله براش تزریق کرده که اگر خودش دوست داشته باشه براتون تعریف میکنه.

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

خاطره آقا رضا"رضا"


خاطره آقا " رضا " :
سلام به دوستان من رضا هستم و از خوش شانسی یا بدشانسی زمانه تو یک کلینیک کار میکنم و کارهای تزریقات هم انجام میدم این سایت را دیدم برام جالب بود چند  روز پیش با دوست دخترم این سایت را میدیدیم بهم پیشنهاد داد خاطرات آمپولیم را بنویسم  اما به هرحال چون محرم مردان و زنانی هستم که میاند پیشم امپول میزنند صرف نظر کردم فقط چون خود دوستم اجازه داد فقط خاطرات امپولی که به خودش زدم براتون مینویسم این را هم بگم من با دوستم فقط دوتا دوستیم و تا حالا غیر از امپول زدن که بدنش را دیدم یا دست زدم بهش با هم هیچ رابطه ای نداشتیم فکر بد نکنید در ضمن این نکته را هم بگم که من چون خرج زندگی بالاست هر دوشب یکبار تو یک درمانگاه جدا از محلی که روز کار میکنم شبها کار میکنم و چون شبها مراجعه کننده کم است فقط یک نفر میماند و بیشتر تزریقات خانمها را نیز انجا انجام دادم چون درمانگاه محل کار اصلی خانم داره.
اولین بار امد درمانگاه سردرد شدید داشت رفت پیش دکتر براش یک امپول دگزا نوشت وقتی امد بیرون نسخه اش را دیدم بهش گفتم امپول داری کمی میترسید گفتم سریع رفتم تو محوطه درمانگاه و امپولش را گرفتم و امدم بهش گفتم بلند شو برو روی تخت بخواب تا امپولت را بزنم یکباره دیدم با تعجب گفت: "تو مگه زن نیست که تو میخواهی بزنی گفتم نه شبها زن نیست . خلاصه کمی ناز کرد و گفت میرم جایی دیگه میزنم اما بلاخره راضی شد و رفت تو اتاق من پشت پرده امپول را اماده کردم . کمی استرس داشتم چون اولین بار بود که باسنش را میدیدم خلاصه رفتم داخل دیدم خوابیدم و  گفتم پس چرا اماده نشدی گفت اماده ام فقط مانتوم را بزن بالا و در همین حین خودش مانتوش را داد بالا شلوارش پایین بود به زن خیلی امپول زده بودم اما این صحنه برام جذابیت خاصی داشت سریع الکل را زدم و امپول را فرو کردم هیچی نمیگفت امپول که داشت تمام میشد یک ای کوچولو گفت بعد پنبه را گذاشتم جاش و شلوارش را دادم بالا و امدم بیرون . وقتی امد بیرون گفت جاش میسوزه و خداحافظی کرد و رفت . فقط این را بگم که از اون به بعد دوستم که تقریبا میگفت از امپول میترسه هروقت مریض میشد می امد تا من بهش امپول بزنم خاطرات بعدیش را هم بعد براتون میگم بای.

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

عکس آمپول زدن به دختر 19 ساله



سلام ممنون از همه بابت حمایتتون ! امروز مجموعه عکس آمپول زدن به دختر 19 ساله رو گذاستم برای دانلود . امیدوارم لذت ببرین



اما پست امروز یه کوچولو با بقیه پست ها فرق داره ! اونم این که میخوایم با هم امروز توی این پست راجع به یه موضوعی بحث کنیم و اونم این که :
  " چرا اکثر آدما از آمپول میترسن ؟ چرا ما با اینکه بزرگ شدیم بازم انقدر قلبمون تند میزنه و میترسیم ازش ؟"

من خودم میخوام جوابمو بدم : چون من از بچگی با زور بردنم تا آمپول بزنم و تمام خاطرات بده اون زمان توی ذهنم مونده ! همیشه با زور و دعوا و گریه و ... ! حالا شما بگین 

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

خاطره آقا نیما


سلام به همه دوستان 
این خاطره مربوط میشه به  ماه رمضان گذشته. من یک دوست دختر داشتم  به نام شیما.  تقریبا یکسال بود که باهم دوست بودیم. تو ماه رمضان اون روزه میگرفت و خیلی وقتا دم افطار باهم میرفتیم بیرون. یک روز بعد  از افطار دلدرد بدی گرفت جوریکه براش غیر قابل تحمل بود و دائم به خودش میپیچید.
اولش قبول  نکرد  بره دکتر ولی وقتی دید  دردش  اروم نمیشه گفت  که  ببرمش دکتر. رفتیم یک درمونگاه مال شهرداری. دکتر  که معاینه اش کرد یک آزمایش خون  نوشت و گفت یک مایعی بهش بدن بخوره که حالت تهوع بگیره. تقریبا چهل دقیقه از خوردن  اون گذشت  ولی حالت  تهوع نگرفت  بعدش رفتیم آزمایشگاه  و با جوابش رفتیم پیش دکتر. وقتی جواب رو  نگاه کرد و فهمید که اون شربت هم کاری نکرده گفت التهاب شدید معده داری 2 تا آمپول داد که همون موقع بزنه و چند تا قرص روزی یکی بخوره. 
امدیم از اتاق بیرون و من رفتم  قبض تزریق گرفتم بهش گفتم  بریم.  ترسیدهبود  گفت منتقریبا 6 ساله  که آمپول نزدم گفتم دردش از دردی که داری میکشی کمتره. چون  باهم راحت بودیم من هم  بدون تعارف باهاش  رفتم. یک میز بود و یک مرد  حدود40 ساله پشتش  بود  گفت بفرمایید گفتم تزریق داریم آمپولا رو گرفت و گفت هر تختی خالیه بخوابید  5  تا  تخت بود که  3 تاش خالی بود.  
شیما گفت  این یارو خیلی خشن بود نکنه بد  بزنه گفتم نترس میگم یواش بزنه. شلوارش رو بازکرد و مانتوشرو  زدبالا و درازکشید. شلوارش رو دادم پایین  یک شورت سفید طوری پاش بود هم میخواستم شورتش رو کامل بدم پایین خودم کونش رو دید بزنم وهم دلم نمیخواست جلوی یارو کونش زیاد معلوم باشه. بالاخره یک قسمت کوچیک از یکطرف رو لخت کردم. گفت دو طرفم رو آماده کن یکهو دوتاش رو میزنه همینجا گفتم نترس من اینجام
مرده که اومد جفت آمپولا  دستش بود با  یک  پنس و یک ظرف پر از پنبه الکلی. همه چی رو گذاشت لب میز و با یک دستش یک سرنگ رو برداشت و با دست دیگه پنس و پنبه رو گرفت به من گفت بخوام اینجا تزریق کنم بالاست دردش میگیره یک کم بدید پایینتر آدم هیزی نبود اصلا نگاه نمیکرد و سعی میکرد دستش هم به باسنش نخوره. شیما یکهو گفت اقا یواش بزنید اونهم با اخم گفت شما خودت رو شل کن کمتر دردت میاد. الکل رو مالید و سوزن رو کرد تو. شیما پاش رو تکون داد و ای کرد یارو هیچی نگفت و بی توجه تزریق رو شروع کرد . خیلی سریع تمومش کرد و سوزن رو دراورد. 
با پنس یک پنبه گذاشت و من نگهش داشتم خونش  که بند امد  شورتش رو گشیدم  بالا و پنبه رو همونجا جاگذاشتم. طرف دیگشرو  لخت کردم و قبل از تزریق مرده گفت اماده ای این یک کم دردش بیشتره. من نمیدونم این چه کاریه که آمپولزنا قبل از تزریق این رو میگن. شیما هم ترسید و پاش رو سفت کرد و اورد بالا من بهش گفتم عزیزم اروم باش. تزریق کرد و وسطای امپول صدای نالش در امد. یک کم ناله کرد  تا تموم شد و سرنگ رو دراورد. همون موقع یک پنبه گذاشت و تا من نگه داشتم مرده رفت. من یک کم مالیدم و احساس کردم شیما گریه کرده. 
وقتی لباسش رو درست کرد و خواستیم بریم گفتم عزیزم درد داشتی گفت واقعا برای دلدردم خوب بود چون اینقدر جای دومی میسوزه که دیگه دلدردم یادم رفت.

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

فیلم آمپول زدن ایرانی سری 3


سلام بچه ها  خواهش میکنم خاطرات رو به ایمیل من ایمیل کنین و بذارین سایت روند خودش رو طی کنه اگرهم که روند اینجوری سایت مد نظرتون نیست فکر میکنم بهتره یکی از بچه ها یه فرم باز کنه که اونجا بتونین راحت خاطرات و کلیپ هاتون رو بی واسطه ( من ) بذارین اگر هم که این سایت رو دنبال میکنین خواهش میکنم به ایده های منم یه  کم احترام بذارین و مطالب رو ایمیل کنین بهم 

این پست فیلم آمپول زدن ایرانی سری 3 رو گذاشتم برای دانلود 


لینک دانلود :     http://www.mediafire.com/?4yy587bpvg4b36v

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

فیلم آمپول زدن به دختر آمریکایی قبل از سفر


سلام بچه ها خوبین ؟ ببخشید که خیلی دیر شد ! آخه من اصلا کار کردن با این وبلاگ جدید رو بلد نیستم !دیگه ببخشید ! امیدوارم کامنت ها هم درست شده باشه ! خلاصه مشکلات خیلییییییییی زیادن , اینجا چیزی به نام " پیام خصوصی" فعلا کشف نکردم بنابراین ناچارین خاطرات و فیلم هاتون رو به ایمیل من که اون بالای صفحه نوشتم ایمیل کنین. فعلا دست و پا شکسته سایت رو همین جوری جلو میبرم تا ببینم چی میشه. بگذریم.....
برم سر اصل مطلب  امروز براتون همون فیلم آمپول زدن به خانوم آمریکایی رو که قبل از سفر رفته ویتامین ب12 بزنه رو گذاشتم برای دانلود

برای کامنت گذاشتن  اول روی گزینه " نظرات " کلیک کنید و بعد توی مستطیل نظرتون رو بنویسید و بعد از توی مستطیل کوچک که الان نوشته " دکتر بگور" گزینه ی" نام / آدرس اینترنتی" رو انتخاب کنید

لینک دانلود